دنیای اقتصاد- مترجم: مریم مرادخانی
منبع: the Cut : مشاور عزیز، تقریبا یک سال پیش، یکی از دوستانم از من خواست که برای همکارش «آماندا» کار پیدا کنم. پس از صحبت با آماندا دیدم که باهوش و با استعداد است و ارزشهای حرفهایمان مثل هم است. چند فرصت شغلی به او پیشنهاد کردم و حتی کمک کردم که از فرآیند استخدام شرکتمان که مثل هفتخان رستم است عبور کند. او در نهایت استخدام شد. کاملا با هم جور بودیم. هم از نظر کاری، هم از نظر شخصی. چند ماه پیش، درخواست ارتقای شغلی دادم. ده، دوازده نفر دیگر هم درخواست داده بودند اما من قبول شدم. از اینکه من را قبول کردند، در پوست خود نمیگنجیدم و حتی به این مناسبت، آماندا را به ناهار دعوت کردم که جشن بگیریم. سِمت جدیدم ایجاب میکند که با او همکاری نزدیکی داشته باشم. چند هفته پس از ارتقا، مدیر جدیدم «کیت» به من گفت که بعضی از کارکنان از اینکه ترفیع نگرفتهاند ناراحتند. فکر کنم آماندا هم یکی از کسانی بوده که درخواست داده بوده چون هم واجد شرایط بود و هم از دوستان صمیمی کیت است.
طی چند ماه گذشته، رفتار آماندا با من تغییر کرده. مثلا یک بار فراموش کرد من را به جلسه دعوت کند. برای اطلاعاتی که لازم داشتم به او درخواست میدادم اما جواب نمیداد. بدون اطلاع من، وسایلی را که لازم داشتم جابهجا میکرد و کارهایی از این قبیل. اول فکر میکردم همه اینها اشتباهات سهوی بوده اما حالا میبینم که یک الگوی رفتاری را تکرار میکند. از آن بدتر! کیت اخیرا به من گفت که آماندا به او گفته بیشتر کارهای من را انجام میدهد و من آنطور که باید و شاید از تیمش حمایت نمیکنم. آماندا هیچوقت این نگرانیها را مستقیم با خود من در میان نگذاشته بود، هرچند خیلی از این حرفها کذب است. برای آنکه ثابت کنم اشتباه میکند، تمام پروژهها و کارهایی را که انجام داده بودم در قالب یک جدول به کیت ارائه دادم. هم تعجب کرد هم تحت تاثیر قرار گرفت. به او اطمینان دادم که وجدان کاری و بازدهی دارم اما او گفت خودم باید مشکلم را با آماندا حل کنم. در جلسه اخیرمان، آماندا درخواستهایم را بارها رد کرد و من احساس ناامیدی کردم و ترسیدم که رفتارش باعث شود بقیه دربارهام فکر بد کنند. هر دوی ما میدانیم که باید با هم کنار بیاییم. تیمهایمان باید با هم کار کنند. دوست دارم با او همکاری خوبی داشته باشم چون به نفع سازمان و تیمهاست اما ظاهرا مدیرم نمیخواهد دخالت کند. آیا باید دربارهاش با او صحبت کنم؟ نمیدانم از کجا شروع کنم اما حس میکنم اگر رابطه را درست نکنم، او دوباره سعی میکند تخریبم کند.
پاسخ: دوست عزیز، کاملا پیداست که آماندا قصد تخریب تو را دارد. هیچ توضیح دیگری برای رفتارهایش پیدا نمیکنم. شاید بتوانیم برای کارهایی مثل جواب ندادن به درخواستها توجیه بیاوریم و بگوییم به خاطر بیکفایتیاش بوده. اما او پیش مدیریت رفته و ادعا کرده وظایف تو را انجام میدهد درحالیکه واقعا اینطور نیست و این توجیهی ندارد جز اینکه او سعی دارد تو را تخریب کند. اما چه باید کرد؟ شاید صحبت با او مفید باشد. اما اگر آدم نابالغی باشد (که ظاهرا هست) صحبت کردن نه تنها فایده ندارد بلکه باعث میشود بیشتر با تو دشمن شود. اما این یکی از بهترین راهحلهاست. اگر به درستی با او صحبت کنی و از لحن مناسبی استفاده کنی، احتمال آنکه واکنش منفی نشان دهد کمتر است. لحنت نباید عصبانی باشد. طوری صحبت کن که انگار گیج شدهای. مثلا بگو: «اخیرا از کیت شنیدم که به او گفتی کارهایم را انجام میدهی و به اندازه کافی از سمت من حمایت نمیشوی. خیلی تعجب کردم. میخواهم مطمئن شوم که هر چیزی که نیاز داری در اختیارت قرار میدهم. دوست دارم ببینم چطور میتوانیم با هم همکاری بهتری داشته باشیم. میتوانی بیشتر درباره این مسائل توضیح دهی و بگویی چه کاری از دست من برمیآید؟» لحنت باید گرم، نگران و کنجکاوانه باشد، نه تدافعی یا دلخور.
شاید حس کنی این صحبتها تصنعی است و با این حرفها به ادعاهای او بیش از حد بها دادهای. اما این رویکرد بسیار سازندهتر از ابراز عصبانیت است و کسی چه میداند؟ شاید واقعا یک جای کارت ایراد دارد و اگر اینطور باشد، باید به حرفهایش گوش کنی. مهمتر از همه، این بهترین روش برای خلع سلاح اوست. با این برخورد، او حس نمیکند که تو «آدم بده» داستان هستی. پرخاش کردن با کسی که دارد با ملایمت با آدم صحبت میکند، سخت است. مشروط بر اینکه مکالمه چطور پیش برود، میتوانی صحبت را اینطور تمام کنی: «اگر در آینده نگرانی خاصی داشتی، میشود به خودم بگویی که رفعش کنم؟» البته ضمانتی نیست که این کار را بکند. در بهترین حالت، او از رفتارش شرمنده میشود یا حداقل میفهمد که اگر به رفتارش ادامه دهد، تو دست روی دست نمیگذاری و یک کاری میکنی. اما امکانش هست که رفتارش تغییر نکند. اگر مستقیما با او صحبت کردی و مشکل ادامه پیدا کرد، باید با رئیست، کیت صحبت کنی. البته دوستی کیت و آماندا، کارت را سختتر میکند اما اگر قرار است کیت مدیر خوبی باشد، باید این فرصت را به او بدهی که پادرمیانی کند و مشکل را حل کند.
میتوانی با کمال احترام به دوستی آنها، بگویی: «امیدوارم برای حل مشکل من و آماندا راهنماییام کنید.» سپس مشکلاتی را که با او داری دقیق توضیح بده، به خصوص مشکلات اخیر را. اگر میدانی که کیت، مدیر قابلی نیست و روابط شخصیاش اجازه نمیدهد روابط حرفهای را اصلاح کند، این راهکار مناسب نیست. اما اگر مدیر خوبی باشد، مساله را به خوبی مدیریت خواهد کرد، به خصوص اگر نزد او اعتبار داشته باشی. اگر آماندا رفتارش را تغییر نداد یا عرصه را برایت تنگ کرد، راهحل آخر این است که با رئیسش صحبت کنی. در اینجا هم، حرفت را طوری مطرح کن که بداند به دنبال راهنمایی و کمک برای حل مشکل هستی. در حالت ایدهآل، صحبت مستقیم با آماندا میتواند به او تلنگر بزند که خودش را جمع و جور کند. شاید اقدامات بیشتری لازم باشد اما اگر من جای تو بودم، از همین جا شروع میکردم. یعنی صحبت با او. اینطوری حداقل میفهمی که جریان از چه قرار است و براساس آن، اقدامات بعدی را انجام میدهی.
روابط عمومی و امور بین الملل شرکت خدمات حمایتی کشاورزی