دنیای اقتصاد- مترجم: مهد ی نیکویی /برگرفته از کتاب: سادهسازی
داستان جنگ شرکتهای کامپیوتری
موفقیت بهعنوان یک شرکت سادهساز (چه سادهساز قیمت و چه سادهساز محصول) نیازمند آن است که مهارتهای مورد نیاز برای بازار را داشته باشید. اما ممکن است شرکت دیگری هم پیدا شود که مهارتهای «بهتری» داشته باشد و بهتر از شما بتواند قیمت محصولات را نصف کرده (سادهسازی قیمت) یا استفاده از آنها را برای مشتریان لذتبخش کند (سادهسازی محصول). خودارزیابی مهارتها کار دشواری است و بسیاری از شرکتها در شناسایی مهارتهای حیاتی برای موفقیت در مقابل رقبا اشتباه میکنند. اجازه دهید به جنگ کامپیوترهای شخصی در دهه ۸۰ میلادی نگاهی بیندازیم؛ جنگی که بر همه ما اثر گذاشت و همچنان ادامه دارد.
دلیل شکست زیراکس و آیبیام
در این جنگ، دو شرکت بزرگ به نامهای آیبیام و زیراکس شکست خوردند و اپل ظهور کرد و احتمالا طولانیترین و بزرگترین داستان موفقیت عصر ما را رقم زد. بیایید بر زیراکس متمرکز شویم. این شرکت میتوانست به ارزشمندترین شرکت بعد از دهه ۸۰ میلادی تبدیل شود. دانشمندان زیراکس، کامپیوتر مدرن و تجهیزات جانبی بسیاری اختراع کردند. آنها میتوانستند ادعا کنند که دسکتاپ و ماوس را توسعه داده و با این کار به قدرت و موفقیت در بازار برسند. فرض کنید که اگر استیو جابز (که در سال ۱۹۷۹ تحت تاثیر دستاوردهای زیراکس قرار گرفته بود)، تصمیم میگرفت جذب این شرکت شود. تصور کنید که اگر زیراکس تصمیم میگرفت شرکت نوپای اپل را خریداری کند، چه اتفاقی میافتاد. آنها میتوانستند با مبلغی ناچیز، این خرید را انجام دهند. اگر مشاوره درستی به زیراکس داده شده بود، آنها میتوانستند با ادغام دو شرکتی که فاصله جغرافیایی زیادی هم با یکدیگر نداشتند، شرکت قدرتمندی ایجاد کرده و استیو جابز را بهعنوان مدیرعامل «زیراکس-اپل» انتخاب کنند و ارزش سهام خود را بالا ببرند. جابز هم میتوانست یک مدیر فنی قدرتمند و معروف انتخاب کند تا آشفتگیهای پیش آمده در کارها و پروژههای فناوری زیراکس را اداره کند. رویاپردازیهای زیادی میتوان کرد.
اگر پول زیراکس با تخصص زیراکس و اپل ترکیب شده بود، تمام دستاوردهای فناوریهای نوین معرفی شده به بازار، در انحصار یک شرکت قرار میگرفت و یک نسل دوم شاهکار از کامپیوترهای خانگی معرفی میشد. فرصت طلایی این ادغام و تملک، سال ۱۹۸۱ (پس از معرفی کامپیوتر مک اپل) و حداکثر ۱۹۸۲ بود. اگر چنین اتفاقی افتاده بود، جابز هیچگاه از اپل اخراج نمیشد و پیشرفتها سرعت بیشتری میگرفت تا آیفون و آیپد ۱۰ سال زودتر به بازار عرضه شوند. در این صورت، اکثر مغزهای فناوری دره سیلیکون جذب زیراکس-اپل میشدند و استیو جابز به جای بیل گیتس ثروتمندترین فرد جهان میشد. اما تاریخ، داستان متفاوتی برای ما نقل میکند. زیراکس نتوانست از اختراعات خود سود خاصی ببرد. دلیل اول آن بود که واحد تحقیقاتی زیراکس توانایی تجاری چندانی نداشت و هیچ واحد دیگری هم در زیراکس نبود که از این توانایی و مهارت بهرهمند باشد. درست است که آنها میتوانستند افرادی را به استخدام درآورند که مهارتهای مدیریت محصول خوبی داشته باشند، اما هیاتمدیرهای که این نیاز را درک نکند، اقدامی نخواهد کرد و این کار را هم نکردند. هیاتمدیره زیراکس احتمالا بیشترین ارزش سهام را نسبت به هر شرکت دیگری در قرن بیستم داشت، اما معدن طلایی را که در اختیار داشتند درک نکردند.
مساله دوم و مهمتر آن است که کارکنان و نخبگان زیراکس، از ذهنیت سادهسازی استیو جابز بیبهره بودند. آنها از اهمیت سهولت استفاده از کامپیوترها (برای کاربران عادی) بویی نبرده بودند. اگر آنها چنین درکی داشتند، ماوس را برای استفاده آسانتر تغییر میدادند، فناوری مرور نرم صفحات را خودشان به دست میآوردند و ویزیویگ (WYSIWYG) را بسیار زودتر به بازار عرضه میکردند. آنها نه به سادهسازی و کاربردیتر کردن ماشینهایشان فکر میکردند و نه اهمیت زیبایی و طراحی آنها را درک کرده بودند. دلیلش هم آن بود که هیچگاه یک کامپیوتر را به چشم دستگاهی برای استفاده همگان ندیده بودند.
خلاصه آنکه، مهندسان شرکت زیراکس، با تمام نبوغ و دستاوردهایی که داشتند، از نگرش استیو جابز برای رسیدن به یک محصول ساده بهره نبرده بودند. آنها پیچیدگی کارهای خود را درک میکردند و از آن لذت میبردند. در نتیجه همین موضوع، علاقهای به سادگی کار نداشتند. آنها به این دلیل شکست خوردند که عاشق پیچیدگی و انجام کارهای خارقالعاده بودند نه سادگی. آنها متوجه نبودند که همه مشتریان مثل آنها فکر نمیکنند و کمتر کسی است که بهدنبال پیچیدگی باشد. هر کس که دستگاههای زیراکس استار را با مکینتاش مقایسه کرده باشد، میداند که چقدر بین نگاه زیراکس و اپل تفاوت وجود دارد. زیراکس استار، دستگاهی بدقواره، پر از امکانات و مهندسیهای اضافه بود و به سادگی هم نمیشد از آن استفاده کرد. مکینتاش، محصولی برآمده از شهود بود، زیبا بود و ضمن آنکه قدرت و امکانات کافی داشت، استفاده از آن لذتبخش بود. اما آیبیام چطور؟ این شرکت، به هیچ وجه سادهساز قیمت نبود که بخواهد قیمتهایی بسیار ارزان و رقابتی به بازار ارائه کند. آیبیام نه تنها بهدنبال ارائه ارزانترین کامپیوتر بازار نبود، بلکه حتی ارزانترین کامپیوتر باکیفیت را هم ارائه نمیکرد. این شرکت میخواست رئیس بازار باشد. پس شاید میتوانست در سادهسازی محصول موفق شود؟
اگر باز به دهه ۸۰ میلادی بازگردیم، میبینیم که آیبیام کار را با سادهسازی محصول شروع کرد. این شرکت، کامپیوتر خانگی خود را در سال ۱۹۸۱ به بازار معرفی کرد و ظرف دو سال، یکچهارم از سهم بازار را به دست آورد. فروش آیبیام بسیار بیشتر از اپل بود. اما از سال ۱۹۸۴ که اپل مکینتاش را به بازار عرضه کرد، ورق برگشت. این کامپیوتر بسیار سادهتر از دستگاههای آیبیام بود. آیبیام بهدنبال همکاری با مایکروسافت در ساخت ویندوز برآمد اما هیچگاه نتوانست به اپل برسد. هر چند هنوز سهم بازار آیبیام از اپل بیشتر بود، اما سود آن بسیار کمتر بود (اپل بازار ویژه را در اختیار داشت) و به تدریج مجبور شد دستگاههای خود را با ضرر بفروشد. آیبیام میتوانست دو راه را انتخاب کند: یا محصولی بسیار برتر از اپل بسازد (کاربردیتر، با سهولت استفاده بیشتر و ظاهری جذابتر) یا آنکه تمرکز خود را بر سادهسازی قیمت بگذارد و کامپیوتری عادی با قیمتی فوقالعاده عرضه کند. هیچکدام از این راهها را انتخاب نکرد و این شرکت در میانه بازار، با تولیدکنندگانی مانند اچپی و دل بر سر بازار انبوه جنگید.
روابط عمومی و امور بین الملل شرکت خدمات حمایتی کشاورزی