نویسنده: حامد هدایی
عرضه نظریه ای برای انگیزش کار (قسمت دوم)
فرض کنید وظایف متعددی را که بسیار شبیه به هم هستند به شما محول کنند تا انجام دهید و شما متوجه شوید که در انجام همه آنها نسبتا بی کفایت هستید. اگر شخصی منطقی و تا اندازه ای هوشمند باشید و بتوانید موفقیت را از شکست تمییز بدهید این امر بی شک سبب می شود که ارزیابی ضعیفی از قابلیت های خود در انجام آن وظایف به عمل آورید. وقتی که این اعتقاد را نسبت به خود تحکیم بخشیدید، اگر به خوبی از عهده انجام کار مشابهی برآیید، به طوری که اگر فرصتی مجدد بیابید رفتار خود را تغییر خواهید داد تا با شناخت های پیشین شما هماهنگ شود، حتی اگر این هماهنگی به قیمت از دست رفتن موفقیت شغلی شما باشد؟ یا از واقعیت پیشرفت مسرور خواهید شد و سعی در تکرار آن خواهید کرد، حتی اگر این پیشرفت با تجربه پیشین شما ناهماهنگ باشد؟ نظریه ناهماهنگی شناختی که (فستینجر، 1957) که پاسخ قبلی را پیش بینی می کند، نمونه خوبی است از این که چگونه شیوه هماهنگی نسبت به انگیزش با چارچوب انتظار-ارزش در پیش بینی شرایطی که تحت آنها مردم برای پیشرفت برانگیخته می شوند تفاوت دارد.
فرق میان موفقیت و شکست
خطوط اصلی نظریه ناهماهنگی شناختی به شرح زیر است:
1 - فرض بر این است که شناخت های فرد (اندیشه ها، نگرش ها، عقاید و جز اینها) می توانند سه نوع رابطه ممکن با هم داشته باشند.
الف) هماهنگ: هنگامی که شناخت الف از شناخت ب نتیجه می شود؛ مثلا، شخصی که برای شرکت الف کار کرده است اظهار می دارد که شرکت الف جای مناسبی برای کار کردن است. در این مورد، شناخت دوست داشتن با شناخت تجربه هماهنگ است.
ب) ناهماهنگ: هنگامی که شناخت الف از شناخت ب نتیجه نمی شود؛ مثلا، همان شخص اظهار کند که شرکت الف را دوست ندارد.
ج) نامربوط: هنگامی که شناخت الف با شناخت ب رابطه ای ندارد؛ مثلا، همان شخص که 25 سال سابقه دارد تصمیم بگیرد که به جای مردادماه در تیرماه به مرخصی برود.
2- براساس این مفروضات پیشنهاد می شود که مجموعه ای از شناخت های ناهماهنگ یک حالت انگیزشی منفی ایجاد می کند که فرد برای کاهش آن برانگیخته می شود. نحوه ای که این حالت انگیزشی منفی زائل می شود مبتنی است بر تغییر شناخت های شخص و تغییر رفتاری که منجر به آن شناخت ها شده است تا آن شناخت ها با هم هماهنگ شوند.
مطلب مرتبط: عرضه نظریه ای برای انگیزش کار(قسمت اول) / محیط های روانشناختی منجر به عملکرد اثربخش کار می شوند
3 – سرانجام اهمیت ناهماهنگی به عنوان یک حالت انگیزشی منفی و بنابراین، به عنوان یک تعیین کننده رفتار، با شمار شناخت هایی که با هم رابطه ناهماهنگ دارند و با اهمیت این شناخت ها افزایش می یابد. با این توضیح از نظریه ناهماهنگی شناختی شاید نتوانید چیز چندان مهمی درباره آن ملاحظه کنید یا دلیلی بیابید که این نظریه برای پیش بینی انگیزش مربوط به کار، فایده ای داشته باشد. در عین حال، این نظریه چنین ارزشی دارد و به زودی علت آن را خواهیم دید.
در مطالعه ای که توسط (ارونسون و کارلسمیث، 1962) صورت گرفت، متوجه شدند که نظریه ناهماهنگی شناختی پیش بینی می کند که فرد در یک فرصت مجدد کار را بدتر انجام خواهد داد تا با شناخت هایی که از بی کفایتی خود در نوبت نخست پیدا کرده بود هماهنگ شود. ارونسون و کارلسمیث این پیش بینی را در آزمایشی آزمایشگاهی آزمودند. در این آزمایش در آزمودنی ها این پندار پدید آمد که در یک مجموعه چهار وظیفه ای مشابه یا خوب عمل کرده اند و یا ضعیف بوده اند. در وظیفه پنجم با افراد به گونه ای متفاوت عمل شد، بدین ترتیب که با دو گروه به گونه ای هماهنگ با انتظارات شان(یعنی، بالا یا پایین) رفتار شد، در صورتی که به دو گروه دیگر تجربه ای متفاوت با انتظارات شان داده شد. بدین معنا که به آنهایی که عادت به موفقیت کرده بودند گفته شد که مردود شده اند، در حالی که به آنهایی که عادت به شکست داشتند گفته شد که قبول شده اند.
این تجربه ای ناهماهنگ است و بنابراین نظریه ناهماهنگی حاصل باید از طریق تغییر شناخت های شخص و یا از طریق تغییر رفتاری که منجر به این شناخت ها شده است کاهش یابد. این استدلال مبتنی بر این واقعیت بود که تجربه گذشته (متضمن چهار وظیفه) از آخرین تجربه (تنها مبتنی بر یک وظیفه) توانمندتر است. پس اگر فرصت دیگری برای آزمودنی ها فراهم شود، سعی خواهند کرد تا رفتار مربوط به آخرین وظیفه را تغییر دهند تا با انتظاراتی که از کفایت خود دارند هماهنگ شوند. این مولفان با به کار بردن یک ترفند آزمودنی ها را واداشتند تا مجددا وظیفه پنجم را انجام دهند و پیش بینی کردند که تعداد تغییرات در گروه های ناهماهنگ خیلی بیشتر از شمار دگرگونی ها درگروه های هماهنگ خواهد بود. جدول(1-الف) در ذیل نشان می دهد که این درست همان چیزی است که اتفاق افتاد، حتی برای گروه (ج)، بدین معنا که، این آزمودنی ها پاسخ های خوب را به پاسخ های بد تغییر دادن تا هماهنگی خود را حفظ کنند.
به دیگر سخن، از موفقیت خویش دست کشیدند تا بر خود هماهنگ شوند. توضیح این یافته برای الگوی انتظار-ارزش دشوار است. آیا این یافته ای عجیب است که تنها در نتیجه تصادف می تواند روی دهد اگر چنین نباشد، آنگاه می توان ملاحظه کرد که این یافته از لحاظ یک نظریه مربوط به رفتار کار و اقدام و عمل از سوی مدیریت تا چه اندازه حائز اهمیت است. در واقع، شواهدی وجود دارد حاکی از این که چارچوب هماهنگی اهمیت بسیار دارد و سرانجام می بایست به بیان یک اصل تلفیق کننده پرداخت. این اصل اظهار می دارد که ما برانگیخته می شویم تا در سطحی هماهنگ با شناخت های مان از شایستگی ادراک شده خود در رابطه با وظیفه ای که با آن روبه رو هستیم به کار بپردازیم. به نظر من بر حسب این مفهوم از هماهنگی است که می توانیم بسیاری از یافته های مربوط به انگیز کار، نه همه آنها را توضیح دهیم.
فرق میان موفقیت و شکست
اینک اجازه دهید به نظریه ناهماهنگی شناختی برگردیم و ببینیم چه مطالعات دیگری در رابطه با مشاغل در چارچوب آن انجام گرفته و نتایج آنها چه بوده اند. لازم به ذکر است که تحقیقات زیادی از مفهوم هماهنگی به عنوان یک نفوذ انگیزشی مهم در رفتار کار حمایت می کنند، بدین معنا که در سطحی که ما کار می کنیم که به بازدهی عادلانه، برابر و متعادل نائل آییم، حتی اگر این هماهنگی به قیمت از دست دادن پاداش های گوناگون برون ذاتی تمام شود. تعریف ما از چیزی که عادلانه، برابر و یا متعادل است از کجا به دست می آید؟ ابعاد مختلفی در این مورد تاثیرگذارند.
یک بعد مهم، با توجه به بحث بعدی ما مربوط به چگونگی شناخت هایی از خود است. اگر افراد شناخت هایی منفی از خود داشته باشند، نیاز به بازده هایی منفی دارند تا به نتیجه هماهنگ نایل شوند و این همان چیزی است که در بسیاری موارد اتفاق می افتد. علی رغم هماهنگی کلی این یافته ها و این واقعیت که شیوه های نظری دیگر هم آنها را تایید می کنند، باید توجه داشت که نظریه هماهنگی مشکلاتی دارد که هنوز رفع نشده اند. هرچند، این مشکلات آنچنان جدی نیستند که این سویه را به کلی از اعتبار ساقط کنند. یک مشکل ناشی از این فرض است که وقوع ناهماهنگی عموما نتیجه دستکاری های آزمایشی است، تا سنجش آن به طور مستقیم. نداشتن سنجشی مستقیم از تعدد ادراک های ناهماهنگ شخص منجر به مشکلات تجربی و مفهومی می شود. یک دلیل بر چنین اشکالی این است که کاهش شناخت های از خود را پیش از هرگونه انتخاب رفتار ناچیز بشمارد تا میزان ناهماهنگی مربوط به آن شناخت ها را کاهش دهد. با اینکه تلاش به عمل آمده است تا آزمایش ها طوری طرح ریزی شوند که ناهماهنگی تنها بتواند به یک طریق کاهش یابد این اهم همواره میسر نیست.
مطلب مرتبط: ترس از شکست و احساس گناه از پیروزی، عوامل اصلی عدم موفقیت
بنابراین اگر آزمایشی توفیق نیابد، نمی دانیم این امر به علت (1) عدم توفیق در ایجاد ناهماهنگی بوده است (سنجش ناهماهنگی در اینجا کمک خواهد کرد)، (2) تمایل به استفاده از وسیله ای برای کاهش ناهماهنگی است که مغایر با وسیله تعیین شده آزماینده است، یا (3) نارسایی نظریه بوده است.